رابطه ما با خداوند

 

داستان رابطه ما با خداوند

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند, پدر رو به دخترش گفت : دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم, دختر رو به پدر کرد و گفت : من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر, پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. 

دخترک گفت : فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،  اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق…

دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.