موضوع: "حکایت"

حکایت مداد

 

#حکایت_مداد

 عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!  عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری

اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!

دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بری از تو انسان بهتری می سازد!

ادامه »

بر روی خاک بیفت!

 

#حکایت

بر روی خاک بیفت!

چه کشکی چه پشمی

حکایت

چوپانی گله را به صحرا برد, به درخت گردوی تنومندی رسید, از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید, باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد, دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد…

ادامه »